عاشقانه های کوچک
عاشقانه های کوچک

عاشقانه های کوچک

شعر

دلم که می گیرد...


من از جنس کوه ام

تو از 

جنس جنگل

پرنده های زیادی 

برایت آواز می خوانند

دلت ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ

ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ

ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻪ  ﺷﻮﯼ

ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ

ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ

ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ

ﻣﻦ ﺍﻣﺎ

ﮔﺎﻫﯽ 

ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﯽ

ﭼﻨﺪ ﺳﻨﮓ ﺭﯾﺰﻩ ﮐﻮﭼﮏ

ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ریزد


 "ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ"

چشمان قهوه ای

چشم های تو آبی نیست

وگرنه حتما 

در آنها غرق می شدم

 سیاه نیست

وگرنه حتما درآنها 

به خواب می رفتم

سبز نیست 

وگرنه حتما  در آنها گم می شدم 

اما

 نه دوست دارم غرق شوم

نه به خواب بروم

نه گم شوم

من دوست دارم

هر صبح 

قله ای تازه  از چشم هایت را

 فتح کنم

و هر غروب

جرعه ای از آنها بنوشم

بانوی چشم قهوه ای من...


محسن حسینخانی

....


تو همیشه 

نیمه ی پر لیوان را می دیدی و

من

 نیمه ی خالی آن را

و هیچ وقت نفهمیدی

از پشت نیمه ی خالی

چشم هایت

چقدر قشنگتر

دیده می شوند!


محسن حسینخانی

عشق پاک

بمان!

دوست داشتنم

هنوز بوی باران و کاهگل می دهد

بوی مداد جویده ی شده ی کودکی ام 

بوی گلبرگ های گل محمدی لای قرآن

من تو را

قد  انگشتان دو  دستم 

دوست دارم


محسن حسینخانی