چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من...
محسن حسینخانی
خییییلی زیباست. ممنون. لذت بردم.
فقط استاد...نمیشد یه چیز دیگه جای ( وگر نه .. ) استفاده کرد. حضورش تو شعرتون مثل زاویه نود درجه در مقابل دایره ست.
شاخه گلی در دستانم
نم نم بارانی در چشمانم
و بغضی در صدایم
در خیابانی بی انتها
که پرنده ای
در آسمانش پر نمیزند
و درختانش
در برابر پاییز
سکوت کرده اند
باید منتظر تو باشم
در میان عابرانی که
هیچکدامشان شبیه تو نیستند ...
((محمد شیرین زاده))
بعد از اینکه رفتی
میتونستم خیلی راحت فراموشت کنم
سیگارمو روشن کنم
و برم توی خیابون قدم بزنم
یا مثل خیلی ها برم بام شهر
یه کوشه بشینم و به یه نقطه خیره شم
اما میدونی من یک راست اومدم خونه
و همه اون چیزایی و که با چشام دیدم
رو کاغذ نوشتم
تا هیچوقت فراموش نکنم
روز هایی رو که عاشقت بودم ...
((محمد شیرین زاده))
بعد از مرگم
به جای نماز وحشت
برایم نماز باران بخوانید
می خواهم اولین شب تنهایی ام را
با لالایی باران
به خواب ابدی روم ...
((محمد شیرین زاده))
خوشحال میشم نظرتونو بدونم ...
قشنگه
خیلی ناب و زیبا بود درود ها ب شما در وبم گذاشتمش

سپاس
درود ها آقا محسن عزیز همین الان داشتم آپ میکردم و جلوم شعرای زیبایی شما بود شعر جدیدتونم خیلی زیباست الان در وب میذارمش ممنونم از مهر شما بزرگوار پاسنده باشید و شاعر
ممنون عزیزم لطف شماس