عاشقانه های کوچک
عاشقانه های کوچک

عاشقانه های کوچک

شعر

مرد آمد


چه خوش خیال بودم

که خواندن و نوشتن را یاد گرفتم!

تازه

 کلاس اولم!

 من را

روی نیمکتی از  مژه هایت بنشان!

تا ببینی

 در یک پلک بهم زدن تو 

چگونه با سواد می شود!

دستم را بگیر!

و روی تخته ی سیاه گیسوانت بچرخان!

و "مرد آمد را "با من تمرین کن

"مرد آمد"

"مرد در باران آمد"

"مرد با اسب آمد"

آنقدر تمرین کن!

تا مرد بماند!

بماند و

 با تو 

الفبای زندگی را یاد بگیرد.


محسن حسینخانی

.

.

تقدیم به تمام زنانی که عاشقانه زندگی می کنند و تا ابد کنار عشقشان می مانند

دوست داشتنت


دوست داشتنت را 

قایم می کنم 

مثل کودکی دبستانی

 که برگه ی امتحانی اش را...

اگر شانس بیاورد چشم هایش لو اش ندهند

دست های لرزانش

رنگ پریده اش 

و صدای قلبش

 لو اش می دهند!


محسن حسینخانی

شراب

رسیدنت را

برای ماندنت دوست دارم

انگور شیرین است

اما شراب

چیز دیگریست


محسن حسینخانی

سه کوتاه


1)

رفتنت

انفجار هیروشیما بود

بعد از آن

هر دوست داشتنی در من

به دنیا می آید

ناقص است

 

 

2)

قهرت را می توانم تحمل کنم

بهانه ات را..

لج بازی ات را..

اما دامن آبی چین دارت را نه!

ماهی کوچکی می شوم

که بعد از عمری

دریا را دیده!

 

3)

عمری روبروی هم بودیم و

بهم نمی رسیدیم!

اما نگاهمان عاشقانه در هم بود

ما دو شکوفه سیب بودیم..

کاش هیچ وقت

به رسیدن فکر نمی کردیم.

 


محسن حسینخانی

....

نقشه  جغرافیا را قبول ندارم

هر جا که تو رفته ای 

دورترین نقطه ی دنیاست


محسن حسینخانی